جدول جو
جدول جو

معنی بلن کان - جستجوی لغت در جدول جو

بلن کان
بلند کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ نِ)
ریشه ران یعنی مابین شکم و ران. (ناظم الاطباء). بعربی مغبن گویند و بفارسی بیغولۀ ران. (آنندراج) ، ابتدا و منبعآب (از اضداد). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در خمارم شراب میخواهم
در سرابم بناب میخواهم.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان رودبار، بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. سکنۀ آن 116 تن. آب آن از رود خانه اسبمرد و محصول آن غلات، برنج، توت و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
گلیم سیاه. (منتهی الارب). کساء سیاه. (از اقرب الموارد). برکان. برکانی. ج، برانک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
دهی از دهستان القوارت بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 191 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. مزارع عباس آباد، ملک آباد، علی آباد، حسین آباد، چشمه علی، محمد عظیمی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. سکنۀ آن 521 تن است. آب آن از زاینده رود و محصول آن غلات و برنج است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 10) ، سوار اسب کردن: طاهر او را... خلعت داد و برنشاند سوی برادر فرستاد. (تاریخ سیستان). غازی سه بار دیگر زمین بوسه داد و سپاهداران اسب سپهسالار خواستند و برنشاندند. (تاریخ بیهقی) ، به مجاز، آماده و مهیای حرکت کردن: رسول را برنشاندند و آوردند. (تاریخ بیهقی ص 290). رسول و خادم را برنشاندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376) ، جای دادن. قرار دادن. متمکن ساختن. بر تخت نشاندن. در جای بزرگان نشاندن:
به ایوان فرستاده را پیش خواند
به تخت گرانمایگان برنشاند.
فردوسی.
و رجوع به نشاندن شود، نصب کردن سرنیزه را. (ناظم الاطباء) : تنصیل، برنشاندن تیغ و پیکان و سنان. (تاج المصادر بیهقی) ، درنشاندن. مرصع کردن. ترصیع، چنانکه گوهری یا پولکهای فلزی را بر چوبی یا چرمی یا سنگی و مانند آن. (یادداشت دهخدا) :
گر کوکب ترکشت ریخته شد
من دیده بترکشت برنشانم.
عماره
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلند مکان
تصویر بلند مکان
بلند جای بلند مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
قایقران، کرجی بان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
فخذ البالون
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
Balloonist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
aérostier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از بنیاد از ازل
فرهنگ گویش مازندرانی
قلع کننده، سفیدگر
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان بده، حرکت بده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
penerbang balon
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
aeronauta
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
воздухоплаватель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
Ballonfahrer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
аеронавт
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
baloniarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
热气球驾驶员
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
balonista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
aeronauta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
ballonvaarder
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
गुब्बारे वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
غبارے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
বেলুনচালক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
mpanda puto
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
balon pilotu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
열기구 조종사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
気球操縦者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
นักบินบอลลูน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
טייס כדור פורח
دیکشنری فارسی به عبری